تشرف مؤذن و خادم مدرسه ي سامرا
آقا ميرزا هادي بجستاني مي گويد: از مؤذن و خادم مدرسه سامرا پرسيدم، اين چند سالي که در جوار اين ناحيه ي مقدسه به سر برده اي آيا معجزه اي مشاهده کرده اي؟
نويسنده: محمد يوسفي
آقا ميرزا هادي بجستاني مي گويد:
از مؤذن و خادم مدرسه سامرا پرسيدم، اين چند سالي که در جوار اين ناحيه ي مقدسه به سر برده اي آيا معجزه اي مشاهده کرده اي؟
گفت: بلي، شبي براي گفتن اذان صبح به پشت بام حرم مطهر رفتم چند نفر را در آنجا ديدم.
بعد از گفتن اين مطلب ساکت شد گفتم: تمام قضيه را ذکر کن.
گفت: الان حال مساعدي ندارم سر فرصت آن را بيان مي کنم.
اين بود و چند مرتبه از او درخواست اتمام جريان را مي کردم، ولي ايشان همان جواب را مي دادند. تا شب بيست و دوم ماه صفر سال 1335، در حرم عسکريين عليهماالسلام مقابل ضريح مقدس به او گفتم: حکايت را بگو.
گفت: تا به حال قضيه را به احدي نگفته ام. پنج سال قبل شب جمعه اي وارد صحن مطهر شدم. در پله هاي پشت بام هميشه قفل است. آن را باز کردم و از پله ها بالا رفتم تا به فضاي پشت بام رسيدم. در فلان محل، هفت نفر از سادات را ديدم که رو به قبله نشسته اند و بزرگواري که عمامه سياهي بر سر مبارک داشت مانند امام جماعت جلوي آنها نشسته بود. من پشت سر ايشان قرار گرفته بودم. از يکي سؤال کردم: ايشان کيستند؟
گفت: اين بزرگوار حضرت صاحب الزمان عليه السلام است و ما نماز صبح را به ايشان اقتدا مي کنيم.
مشهدي ابوالقاسم گفت: من از هيبت نام مبارک آن حضرت ياراي ماندن نداشتم، لذا روانه سمت مقابل شدم و بالا رفتم. صبح که طالع شد، اذان گفتم و وقتي به زير آمدم در فضاي بام هيچ کس را نديدم. (1)
يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم
از مؤذن و خادم مدرسه سامرا پرسيدم، اين چند سالي که در جوار اين ناحيه ي مقدسه به سر برده اي آيا معجزه اي مشاهده کرده اي؟
گفت: بلي، شبي براي گفتن اذان صبح به پشت بام حرم مطهر رفتم چند نفر را در آنجا ديدم.
بعد از گفتن اين مطلب ساکت شد گفتم: تمام قضيه را ذکر کن.
گفت: الان حال مساعدي ندارم سر فرصت آن را بيان مي کنم.
اين بود و چند مرتبه از او درخواست اتمام جريان را مي کردم، ولي ايشان همان جواب را مي دادند. تا شب بيست و دوم ماه صفر سال 1335، در حرم عسکريين عليهماالسلام مقابل ضريح مقدس به او گفتم: حکايت را بگو.
گفت: تا به حال قضيه را به احدي نگفته ام. پنج سال قبل شب جمعه اي وارد صحن مطهر شدم. در پله هاي پشت بام هميشه قفل است. آن را باز کردم و از پله ها بالا رفتم تا به فضاي پشت بام رسيدم. در فلان محل، هفت نفر از سادات را ديدم که رو به قبله نشسته اند و بزرگواري که عمامه سياهي بر سر مبارک داشت مانند امام جماعت جلوي آنها نشسته بود. من پشت سر ايشان قرار گرفته بودم. از يکي سؤال کردم: ايشان کيستند؟
گفت: اين بزرگوار حضرت صاحب الزمان عليه السلام است و ما نماز صبح را به ايشان اقتدا مي کنيم.
مشهدي ابوالقاسم گفت: من از هيبت نام مبارک آن حضرت ياراي ماندن نداشتم، لذا روانه سمت مقابل شدم و بالا رفتم. صبح که طالع شد، اذان گفتم و وقتي به زير آمدم در فضاي بام هيچ کس را نديدم. (1)
پي نوشت :
1. کمال الدين، ج 1، ص 103، س 40 و عبقري الحسان، ج 1، ص 79.
منبع مقاله :يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}